صناعات خمس
در درسهای گذشته ، مكرر درباره مواد قياسها بحث كرديم . مثلا در قياس:
سقراط انسان است .
هر انسانی فانی است .
پس سقراط فانی است .
دو قضيه صغرا و كبرا ماده قياس را تشكيل میدهند ، ولی اين دو قضيه در
اينجا شكل خاص دارند ، و آن اين كه اولا " حد وسط " تكرار شده ، و
ثانيا " حد وسط " محمول در صغرا و موضوع در كبرا است ، و ثالثا صغرا
موجبه است و رابعا كبرا كليه است . اين چگونگيها به اين دو قضيه شكل
خاص داده است و اينها صورت قياس را تشكيل میدهند .
قياسات از نظر اثر و فايده ، پنج گونه مختلفاند و اين پنج گونگی
قياسات مربوط است به ماده نه به صور آنها . انسانها كه قياس میكنند و
استدلال قياسی میآورند هدفهای مختلفی دارند . هدف انسانها از قياسها يكی
از آثار پنجگانهای است كه بر قياسها
مترتب است .
اثری كه بر قياس مترتب میشود و هدفی كه از آن منظور است گاهی يقين
است ، يعنی منظور قياس كننده اين است كه واقعا مجهولی را برای خود و
يا برای مخاطب خود تبديل به معلوم كند و حقيقتی را كشف كند . در فلسفه
و علوم معمولا چنين هدفی منظور است و چنين نوع قياساتی تشكيل میشود .
البته در اين وقت حتما بايد از موادی استفاده شود كه يقين آور و غير
قابل ترديد باشد .
ولی گاهی هدف قياس كننده مغلوب كردن و به تسليم وادار كردن طرف
است . در اين صورت ضرورتی ندارد كه امور يقينی استفاده شود ، و میتوان
از اموری استفاده كرد كه خود طرف قبول دارد ولو يك امر يقينی نباشد .
و گاهی هدف ، اقناع ذهن مخاطب است برای اين كه به كاری وادار شود و
يا از كاری بازداشته شود . در اين صورت كافی است كه از امور مظنون و
غير قطعی دليل آورده شود ، مثل اين كه میخواهيم شخصی را از كار زشتی باز
داريم ، مضرات احتمالی و مظنون آن را بيان میكنيم .
گاهی هدف استدلال كننده صرفا اين است كه چهره مطلوب را در آئينه خيال
مخاطب ، زيبا يا زشت كند . در اين صورت با پوشاندن جامههای زيبا يا
زشت خيالی به مطلوب ، استدلال خويش را زينت میدهد .
و گاهی هدف ، صرفا اشتباهكاری و گمراه كردن مخاطب است . در اين
صورت يك امر غير يقينی را بجای يقينی ، و يا يك امر غير مقبول را بجای
مقبول ، و يا يك امر غير ظنی را بجای
يك امر ظنی به كار میبرد و اشتباهكاری مینمايد .
پس هدف انسان از استدلالهای خود يا كشف حقيقت است ، يا به زانو
درآوردن طرف و بستن راه است بر فكر او ، و يا اقناع ذهن اوست برای
انجام يا ترك كاری ، و يا صرفا بازی كردن با خيال و احساسات طرف است
كه نازيبايی را در خيال او زيبا و يا زيبايی را نازيبا ، و يا زيبايی را
زيباتر ، و يا نازيبايی را نازيباتر سازد ، و يا هدف ، اشتباهكاری است.
به حكم استقراء ، قياسات از نظر اهداف ، منحصر به همين پنج نوع است
. و مواد قياسات از نظر تأمين اين هدفها مختلفاند .
1 - قياسی كه بتواند حقيقتی را كشف كند " برهان " ناميده میشود .
ماده چنين قياسی يا بايد از محسوسات باشد مثل اين كه میگوييم : "
خورشيد يك جسم نوردهنده است " و يا بايد از مجربات باشد مثل اين كه
" پنی سيلين كانون چركی را در بدن از بين میبرد " و يا از بديهيات
اوليه است مثل اين كه " دو شیء مساوی با شیء سوم ، خودشان مساوی
يكديگرند " . و غير از اين سه نوع نيز قضايای يقينی داريم و حاجت به
ذكر نيست .
2 - قياسی كه بتواند طرف را وادار به تسليم كند بايد از موادی تشكيل
شود كه مقبول طرف است ، اعم از آنكه يقينی باشد يا نباشد ، مقبول عموم
باشد يا نباشد . اين نوع قياس را " جدل " میخوانند . مانند اين كه
شخصی اقوال يك حكيم يا فقيه را قبول دارد . به استناد قول اين حكيم يا
فقيه كه مورد قبول آن شخص است او را محكوم میكنيم در صورتی كه خود ما
ممكن است قول آن
حكيم يا فقيه يا مطالب مورد اعتراف او را قبول نداشته باشيم . امثله
فراوانی برای اين مطالب میتوان ذكر كرد . ما به ذكر يك داستان كه مشتمل
بر مثالی است میپردازيم .
در مجلس مباحثهای كه مأمون برای علمای مذاهب و اديان تشكيل داده بود
و حضرت رضا ( ع ) نماينده مسلمانان بود ، بين حضرت رضا و عالم مسيحی
درباره الوهيت يا عبوديت عيسی ( ع ) بحث درگرفت . عالم مسيحی برای
عيسی مقام الوهيت و فوق بشری قائل بود . حضرت رضا ( ع ) فرمود : عيسی
مسيح همه چيزش خوب بود جز يك چيز و آن اين كه بر خلاف ساير پيامبران
به عبادت علاقهای نداشت ! عالم مسيحی گفت : از تو اينچنين سخن عجيب
است ، او از همه مردم عابدتر بود .
همين كه حضرت رضا اعتراف عبادت عيسی را از عالم مسيحی گرفت ، فرمود
: عيسی چه كسی را عبادت میكرد ؟ آيا عبادت دليل عبوديت نيست ؟ آيا
عبوديت دليل عدم الوهيت نيست ؟
به اين ترتيب حضرت رضا با استفاده از امری كه مقبول طرف بود ( البته
مقبول خود امام هم بود ) او را محكوم كرد .
3 - قياسی كه هدف از آن اقناع ذهن طرف و ايجاد يك تصديق است ولو
ظنی باشد و منظور اصلی وادار ساختن طرف به سوی كاری يا بازداشتن او از
كاری باشد " خطابه " ناميده میشود . در خطابه بايد از موادی استفاده
شود كه حداقل ايجاد ظن و گمان در طرف بنمايد . مانند اينكه میگوييم : "
دروغگو رسوای خلق است " ، " آدم ترسو محروم و ناموفق است " .
4 - قياسی كه هدف آن صرفا جامه زيبای خيالی پوشاندن ( به مطلوب )
باشد " شعر " ناميده میشود . تشبيهات ، استعارات ، مجازات همه از
اين قبيل است . شعر مستقيما با خيال سروكار دارد . و چون ميان تصورات و
احساسات رابطه است يعنی هر تصوری به دنبال خود احساس را بيدار میكند ،
شعر از اين راه احساسات را در اختيار میگيرد و احيانا انسان را به
كارهای شگفت وا میدارد يا از آنها باز میدارد .
اشعار رودكی درباره شاه سامانی و تأثير آنها در تشويق او برای رفتن به
بخارا كه معروف است بهترين مثال است :
ای بخارا شاد باش و شاد زی |
شاه زی تو ميهمان آيد همی |
شاه سرو است و بخارا بوستان |
سرو سوی بوستان آيد همی |
شاه ماه است و بخارا آسمان |
ماه سوی آسمان آيد همی |
5 - قياسی كه هدف آن اشتباهكاری است " مغالطه " يا " سفسطه "
ناميده میشود .
دانستن فن مغالطه نظير شناختن آفات و ميكروبهای مضره و سمومات است
كه از آن جهت لازم است تا انسان از آنها احتراز جويد ، و يا اگر كسی
خواست او را فريب داده و مسموم كند فريب نخورد ، و يا اگر كسی مسموم
شده باشد بتواند او را معالجه كند . دانستن و شناختن انواع مغالطهها برای
اين است كه انسان شخصا احتراز جويد و آگاهی يابد تا ديگران او را از راه
( مغالطه ) نفريبند ، و يا گرفتاران مغالطه را نجات دهد .
منطقيين سيزده نوع مغالطه ذكر كردهاند . ما در اين جا نمیتوانيم به
تفصيل همه آنها را ذكر كنيم ، منتها به بعضی از اقسام آن
اشاره میكنيم .
مغالطه به طور كلی بر دو قسم است : يا لفظی است و يا معنوی .
مغالطه لفظی آن است كه منشأ مغالطه ، لفظ باشد . مانند اين كه لفظ
مشتركی را كه دارای دو معنی مختلف است " حد وسط " قياس قرار دهند ،
در صغرای قياس يك معنی را در نظر بگيرند و در كبرای قياس معنی ديگر را
، و قهرا آنچه مكرر شده فقط لفظ است نه معنی ، و نتيجهای كه گرفته میشود
قهرا غلط است .
مثلا میدانيم كه لفظ " شير " در فارسی مشترك است ميان مايع سفيد و
آشاميدنی كه از پستان حيوانات دوشيده میشود ، و ميان حيوان درنده معروف
جنگلی . حال اگر كسی بگويد :
مايعی كه در پستان حيوانها وجود دارد شير است .
و شير درنده و خونخوار است .
پس مايعی كه در پستانها موجود است درنده و خونخوار است ، " مغالطه
" است . يا اين كه از باب مجاز و استعاره به يك انسان قوی گفته میشود
فلانی فيل است . حال اگر كسی قياسی به اين صورت تشكيل دهد :
زيد فيل است .
هر فيلی عاج دارد .
پس زيد عاج دارد .
اين هم مغالطه است .
مغالطه معنوی آن است كه به لفظ مربوط نيست ، بلكه به
معنی مربوط است . مثل آنچه قبلا در نفی ارزش قياس از قول دكارت و غيره
نقل كرديم كه گفتند :
" در هر قياس اگر مقدمات معلوم است نتيجه خود بخود معلوم است و
نيازی به قياس نيست ، و اگر مقدمات مجهول است قياس نمیتواند آنها را
معلوم كند ، پس به هر حال قياس بیفايده است " .
مغالطه اينجاست كه میگويد اگر مقدمات معلوم باشد نتيجه خواه ناخواه
معلوم است . در صورتی كه معلوم بودن مقدمات موجب معلوم شدن قهری نتيجه
نيست . معلوم بودن مقدمات به علاوه اقتران آن معلومات با يكديگر ، سبب
معلوم شدن نتيجه میگردد ، آنهم نه هر اقترانی ، بلكه اقتران به شكل خاص
كه منطق عهدهدار بيان آن است . پس اين مغالطه از اين جا پيدا شد كه يك
مطلب نادرست با ماسك يك مطلب درست در قياس بالا جای گرفته است .
شناختن انواع مغالطهها و تطبيق آنها به موارد كه از چه نوع مغالطهای
است ضروری و لازم است . میتوان گفت قياس مغالطه بيشتر از قياس صحيح
در كلمات متفلسفان وجود دارد . از اين رو شناختن انواع مغالطهها و تطبيق
آنها به موارد كه از چه نوع مغالطهای است ضروری و لازم است .
نظرات شما عزیزان: